داستان تولد کنکوریوم
آن روزها زمانی که دبیرستانی بودم نمی دانستم هدفم چیست فقط می خواندم و می خواندم. می خواستم دندان پزشکی قبول شوم تا خانواده ام به من افتخار کنند چون میگفتند دندانپزشکی کوتاه تر از پزشکی است ، زودتر می توانی فارغ التحصیل بشوی و اگر خواستی می توانی زودتر ادامه تحصیل هم بدهی. در بین اعضای خانواده یمان افراد کمی بودند که رشته های پزشکی قبول شده بودند. من هم میخواستم برای اینکه خودم را به همه ثابت کنم دندانپزشک بشوم. چون کلاسش خیلی بالا بود.
خوشبختانه دوران دبیرستان وضعیت درسی ام خیلی خوب بود به طوری که در آزمون های قلم چی سال سوم دبیرستان، ترازهای خیلی خوبی را کسب می کردم و همیشه مورد تحسین خانواده و معلم هایم بودم.
یادم هست سال دوم دبیرستان یک روز ناظم مدرسه به کلاس آمد و گفت «فردا روزی است که تعدادی از دانش آموزها به نمایندگی به جای معلم می آیند و درس می دهند. چه کسی از کلاس شما داوطلب است؟»
از آن جایی که من همیشه در درس آماده بودم سریع اعلام آمادگی کردم. قرار شده بود که مبحث فشار فیزیک را درس بدهم. وقتی خانه آمدم کار خاصی نکردم چون تمام درس های اختصاصی ام خیلی خوب بودند و همیشه آمادگی داشتم تا آزمون حل کنم. ولی این بار قرار بود تدریس کنم. کمی برایم استرس زا بود. تا اینکه…